وبلگ  علی اکبر    ویسی

وبلگ علی اکبر ویسی

انتشارات متنوع
وبلگ  علی اکبر    ویسی

وبلگ علی اکبر ویسی

انتشارات متنوع

عکس هایی ازطبیعت تنگ تاپله /مسیر الیگودرز به دریاچه گهر

 

به نقل از وبلاگ دیدبان لرستان و با تشکر از روزنامه اینترنتی نسیم لرستان

عکاس محسن امیری

طبیعت بهاری کوهدشت از نگاه دوربین میرملاس+تصاویر


عکاس : امین آزادبخت / میرملاس

1 (1)

1-(3)

1-(2)

1-(10)

1-(16)

1-(15)

1-(14)

1-(19)

1-(20)

1-(14)

1-(22)

1-(18)

1-(12)

1-(13)

1-(11)

1-(8)

عکاس : امین آزادبخت / میرملاس
منبع


سفرنامه دره ی زیبای شیرز + تصاویر

      محمد طاهری / میرملاس نیوز : تنگه شیرز منطقه ای زیبا و چشم نواز است که در نقطه تلاقی سه استان لرستان، کرمانشاه و ایلام واقع شده و یکی از زیباترین نقاط طبیعی ایران محسوب می شود که بدلیل گمنامی همچنان بکر و زیبا مانده است. این جمله را همه ما به […]

IMG_0116

 

 

 محمد طاهری / میرملاس نیوز : تنگه شیرز منطقه ای زیبا و چشم نواز است که در نقطه تلاقی سه استان لرستان، کرمانشاه و ایلام واقع شده و یکی از زیباترین نقاط طبیعی ایران محسوب می شود که بدلیل گمنامی همچنان بکر و زیبا مانده است.

این جمله را همه ما به نوعی شنیده ام که ‘سفر آدمی را پخته می کند’، اما سفر به دره زیبا و خوش آب و هوای ‘شیرز’ در شهرستان کوهدشت استان لرستان، موجب تولد دوباره انسان به واسطه عظمت و بزرگی خداوند در خلق زیبای ها می شود.

صبح یکی از روزهای خردادماه و همزمان با هفته گرامیداشت محیط زیست بهمراه پسرم با دعوت ‘امین آزادبخت’  عکاس و خبرنگار خبرگزاری ایرنا و مدیر سایت میرملاس با همراهی دو تن از دوستان ورزشکار و ورزشی نویس از کوهدشت بسمت دره شیرز حرکت کردیم.

گندم زارهای حاشیه جاده زرد شده بودند و برخی کشاورزان در مسیر حرکت مشغول برداشت محصول گندم زمین خود به روش سنتی با استفاده از داس بودند.

 

524161_451981674879479_1617043832_n

 

هرچند فراز و فرود و پیچ و خم راه گاهی مانع از تماشای مناظر بیرون می شد اما همسایگی نزدیک سبزه زار و درختان بلوط با آسفالت جاده نادر و دیدنی بود.

در حاشیه رودخانه های فصلی لایه های رسوبی رنگارنگ، شناسنامه زمین را به نمایش گذاشته بود و کوههای منطقه به بهترین نحو چین خوردگی های دوران های مختلف زمین شناسی را به شما نشان می داد.

از هر روستا که عبور می کردی سگ های نگهبان با هوشیاری تو را می پاییدند، عبور دسته غازها و جوجه های زرد دیدنی بود، مرغ های رنگارنگ محلی دانه بر می چیدند و خروس های ده، باوقاری خاص از حریم خود حفاظت می کردند، گله های بزرگ و کوچک بز و گوسفند نیز در حاشیه روستا به چرا مشغول بودند.

برجسته ترین مکان هر روستا مقبره شهیدان هشت سال دفاع مقدس است که با رشادت و شهادت خود بذر امنیت را در جای جای این سرزمین کاشته اند.

در هر پیچ جاده هزاران گل از هزاران گونه، وجد آفرین روح و جان تو می شود که بر ساقه های آن ها پرندگان خوش رنگ و خوش آواز نادر برایت نغمه سرایی می کنند.

به نیمه راه که می رسی، دست چپ جاده رود خانه ای پر آب با رنگ سبز لجنی مشاهده می کنی که در عمق دره، از شمال به جنوب جاریست.

رودخانه ‘سیمره’ یکی از رودخانه های مهم و دائما جاری غرب کشور است که خط مرزی استان لرستان و ایلام محسوب می شود.

 

0 (7)

 

سرچشمه های این رود در دل رشته کوههای زاگرس است که در مسیر خود زمین ها را سیراب، شناگران را شاداب و تور صیادان را پر از ماهی های نایاب می کند.

۱۵ کیلومتر مانده به تنگه، صخره های عظیم، وهم انگیز و صعب العبور شیرز توجه شما را جلب می کند، نمونه این صخره های غیر قابل فتح را تنها در فیلم های سینمایی ‘تگزاس’ آمریکا می توان دید.

 

1-2

 

 

البته این منطقه در قبل و اندک زمانی پس از انقلاب مخفیگاه یاغیان بوده که احدی را به حریم خود راه نمی دادند و در این منطقه غیر قابل نفوذ، درجوار سه استان کرمانشاه، لرستان و ایلام براحتی زندگی می کردند. اهالی بومی اینجا خاطرات بسیاری از آنان به یاد دارند.

دو کیلومتر از جاده ۶۰ کیلومتری دره شیرز خاکی است، برای ورود به این تنگه ابتدا باید با خودرو خود از زیر دیواره سنگی بلندی عبور کنی، همسفر ورزشکار ما می گوید این دیوار مکان مناسبی برای برگزای مسابقات بین المللی صخره نوردی است.

 

1-1

 

شیب بیش از ۹۰ درجه، دسترسی جاده ای آسان وهوای مناسب از خصوصیات منحصر بفرد آن است.

تنها سازه دست انسان، ساختمان مزرعه پرورش ماهی است که در حاشیه آن مغازه ای دایر و پارکینگی نیز برای خودروها ایجاد شده که مسافران با خیال راخت وارد تنگه شیرز شوند.

 

1-9

 

باد و باران مناظر بدیعی را پدیده آورده، دیواره های تراش خورده سنگی دورا دور شما را احاطه کرده که برای دیدن آن کلاه از سر آدم می افتد.

بدرستی نمی توان ارتفاع دیواره ها تخمین زد، هر دیواره دارای سکوهای متفاوتی است که همچون پلکان های غیر قابل دسترس بر روی هم سوار شده است.

دیواره ها همچون کندوی عسل مشبک بوده و طبیعت نمایشگاهی از ابر سازه های حجمی را در مکان های دست نیافتنی آن به نمایش گذاشته است.

 

1-12

 

 

از میان درختان و از حاشیه رودخانه، وارد تنگه شیرز می شویم، درختان وحشی مو و انجیر، در همزیستی باهم مناظر بدیعی را پدید آورده است. حوضچه های بسیاری در مسیر رودخانه ایجاد شده و پر از ماهی های ریز و درشت رودخانه ای است.

هرچه به جلو می رویم دیواره های سنگی زیبا یکی پس از دیگری در مقابل ما ظاهر می شود، ‘این منظره بهتر از منظره قبلی است’ جمله ای است که دائما در میان جمع تکرار می شود.

در زیر دیواره ها حفره های غار مانندی توسط آب ایجاد شده که ماوای پرندگان و خزندگان است.

 

1-11

 

پس از دو ساعت کوهنوردی به محوطه وسیعی با حوضچه های متعدد بزرگ و کوچک وارد می شویم که بطور تقریبی می توان ۱۰۰چادر صحرایی در آن بر پا کرد.

هم اکنون به انتهای تنگه رسیده ایم دور تا دورمان را صخره های سر به فلک کشیده احاطه کرده است، در مقابلمان حفره ا ی به قطر دو متر آشکار شده که آب جاری شده از آن دره شیرز را به مکانی سبز و خرم بدل کرده است.

 

1-7

 

کفش ها را از پا درآورده و با روشن کردن چراغ قوه وارد آن شدیم، شبیه قنات است، اما بدون ذره ای خاک و گل، کف آن پر از سنگ های ریز و درشت است، قدری پا را اذیت می کند، کفش بپوشیم بهتر است، بدنه شکاف به بهترین نحوی توسط آب صیقل داده شده است.

سقف غار، تونل و یا بقول محلی ها ‘پل خدا’ توسط استالاگتیت های زیبا پوشیده شده و در مقاطعی که مواظب سر خود نباشید اندکی سفر برشما تلخ می شود.

در این فصل از سال آب داخل غار سرد نیست، قابل تحمل است، بهترین زمان سفر به این منطقه ابتدای اردیبهشت ماه تا آخر خرداد ماه است.

 

1-5

 

۲۰ متر که در دالان ۱۵۰ متری پیشروی کنید، دیگر از نور خورشید خبری نیست، تلفن های همراه تا ابتدای تنگه قابل استفاده هستند اما در این دالان تاریک بجای چراغ قوه می توان از آنها استفاد کرد، البته باید مواظب بود!

ورود به دالان خستگی را از تن بدر می کند،۶۰ متری که جلوتر رفتیم از آن سوی دره، خورشید دوباره به ما سلام کرد.

هرچند سختی راه و عبور از شیب های تند و سنگلاخ، قدری آدمی را بزحمت می اندازد اما رسیدن به ” پل خدا ” خستگی را از تن خاکی بدر می کند.

 

1-16

 

پسر دوازده ساله ام، ‘دانیال’ که جز به شهر بازی راضی نمی شد، این سفر را بهترین تفریح خود می داند. در مسیر سفرمان دوبار شنا کرده، ماهی گرفته و هم اکنون تاریخ سفر بعدی را از من سئوال می کند، دیدار از تنگه شیرز هرجنس، سلیقه و سنی را راضی می کند.

مسئولان محلی اهداف بلند پروازانه ای را در سر دارند که شاید آرزوی داشتن تله کابین در دره شیرز منجر به غفلت و کاهلی در نگهداری این نقطه بکر از سرزمین ایران شود.

کم کم آفت بطری های پلاستیکی در دره مشاهده شده و شاید نبود زباله دانی در مسیر، زمینه رشد آنرا مهیا کرده است.

 

1-15

 

شیرز بی صبرانه منتظر دوستداران طبعیت است ، منتظر داشت و برداشت آنان از این هدیه الهی است، منتظر کسانی است که حداقل با خود، یک کیسه زباله داشته باشند تا ضایعات آنچه را که با خود آورده اند در دامن طبیعت رها نکنند، این دره زیبا در صورت غفلت دوستداران طبیعت بزودی پر از اشیای نازیبا، چشم نا نواز و بصر آزار می شود.

شیرز دور از چشم مسئولان مانده، درهفته محیط زیست یکی از بهترین مکان های مناسب طبیعی، گردشگری، فیلم سازی، ورزشی و رویایی کره زمین را بشناسیم،‌ ببینیم و برای بقای خودمان از آن مواظبت کنیم.

 

1-4

 

 

1-3

 

 

1-10

 

 

1-8

 

 

1-13

 

 

1-17

 

 

1-19

 

 

1-18

 

عکاس : امین آزادبخت / میرملاس نیوز

 

 
منبع

گزارش تصویری- سفر با دوچرخه به لرستان


 گزارش تصویری از لرستان -بوسه بر گونه های خیال انگیز زاگرس.

lorestan01

جاده خرم آباد به بیشه

 در بهار نباید کوچکترین فرصتی را برای دیدار از طبیعت ایران زمین از دست داد،خصوصا لرستان. اینبار زیبایی خیره کننده در مسیر راه اهن لرستان من و همرکابانم (مهدی،امیر،استیو و احسان) را به این سمت کشاند.

lorestan02

جاده خرم آباد به بیشه

جاده خرم آباد به بیشه به  پیشنهاد یکی از دوستان خوبمان مسیر روز اول ما بود.حدودا 76 کیلومتر! بعد از پلیس راه از جاده فرعی بیشه سفرمان آغاز می شود. از ابتدای مسیر دشتهای سرسبز وسیع چشم نوازی می کنند. هرچه به سمت بیشه می رویم شیب رو به بالا بیشتر و بیشتر می شود. گویا دامنه های مخملی جاده توانم را چندین برابر کرده است و زیاد کردن ارتفاع  ناراحت کننده که هیچ، نوید بخش لحظاتی است که شاید تنها در خواب می توان دید.

lorestan03

سبز تویی که سبز می خواهمت!

هرچه جلوتر می رفتی جاده بیشتر به استقبالت می آمد. به دو راهی بیشه و سپید دشت می رسیم .به طرف بیشه حدودا 25 کیلومتر راه داریم. ابتدای این جاده در روستایی برای ناهار توقف می کنیم. روستای چنارگریت با 50 خانوار. از مرد جوانی در ورودی روستا نشانی مسجدی را می پرسیم. مسجد کوچکی که تازه ساخته شده بود اما به خرابه بیشتر شباهت داشت و به زباله دان روستا تبدیل شده بود. بیشتر مردم این روستا یکجانشین و دامپرور هستند .کنار دیوار خانه ای سر جاده بساط ناهار را پهن می کنیم. گویا مگسهای روستا گرسنه تر از ما هستند و هجوم می آورند به ما و غذاها!

lorestan4

لرستان

بعد از خوردن غذا مسیر را به سمت بیشه ادامه می دهیم. از اینجای مسیر تا حدودا 2 کیلومتر راه داشتیم تا به اوج ارتفاع برسیم. دوچرخه به دست پیش رفتیم.

lorestan5

در مسیر سبز

آرام ارام پوشش منطقه تغییر می کرد و هرچه پیچها را به سمت گردنه بالا می رفتیم درختان بلوط با سرشاخه های تازه سبز شده جلوه گری می کردند. به اوج که رسیدیم  جاده خودش را در چشم انداز دشتهای وسیع سبز و زرد با تک درختانی در لابه لایش برایت فرش می کرد. سرعت گرفتیم و اوج .در دل کوههای زاگرس جاده ای کشیده شده بود که در آن کوه ، درخت ، دشت ، خاک و آب همنوایی می کرد .

lorestan6

جاده نوازی لرستان

 سیاه چادر های عشایرهمراه با گله های سفید گوسفند و بز در دامنه سبز کوهها به چشم می خورد . هرچه بیشتر به بیشه نزدیک می شدیم از دشتها کمتر و زاگرس خشن تر می شد. پیچ ها آنقدر تند که اگر کمی ترمزت رابه حال خودش رها می کردی، بی تردید جایت در ته دره و کنار رود سزار بود. حوالی غروب به بیشه می رسیم . آبشار بیشه را در عکسها دیده بودم  . عظمتش در عکسها خیره کننده تر از خودش است.با هماهنگی یکی از دوستانمان شب را در اقامتگاه راه آهن بیشه میهمان بویم. بنای سنگی بزرگی بالای آبشار که قدمتی همراه با خط راه آهن شمال جنوب دارد.

lorestan7

لرستان

همراه با قطار محلی که ساعت شش و سی دقیقه از درود به مقصد اندیمشک حرکت می کند سفرمان را ادامه دادیم. قرار شد تا سپید دشت که یک ایستگاه از بیشه فاصله دارد را با قطار و از آنجا راهمان را با دوچرخه به سمت چم سنگر ادامه دهیم. تنها پل ارتباطی  بیشه تا سپید دشت همین خط راه اهن است . بیست دقیقه بعد به سپید دشت می رسیم.

lorestan08

بهار لرستان

جاده آسفالت سپید دشت به بیشه را در پیش می گیریم.ابتدای این جاده تا حدودا 4 کیلومتر گردنه هایی پر پیچ در مسیر است که دوچرخه ها حتی در دنده های یک روی یک نیز ما را تحمل نمی کنند. بعد از این 4 کیلومتر سرازیری های دلپذیر شروع می شود. یک طرف جاده کوههای سر به فلک کشیده زاگرس و در طرف دیگر درختان بلوط همراه ات می شوند. مسیری بسیار کم رفت و امد . تنها صدایی که به گوش می رسد صدای پرندگان است که مست بهار شده اند و جیغ های من و همرکابی هایم سرمست از جاده. حس می کردم توان دیدن اینهمه زیبایی و خوشی را ندارم. اینگار منتهی الیه شادکامی من بود که تمامی نداشت.

lorestan9

قبرستان

کنار قبرستانی در ابتدای روستای “ایروه” می ایستیم . قبرستانی که بیشتر قبرهایش تاریخ 1320 تا 1330 را نشان می داد. قبرستان سراسر سبز بود با شقایقهای ریز و درشتی روییده از لابه لای سنگها . آنقدر رویایی بود که حوس مرگ به سرت می زد. سنگ قبر کوچکی با نوشته های دستی که اشکال متنوعی رویشان حک شده بود. با سنگ بزرگتر برای سنگ قبرها سایبان درست کرده بودند. درست بعد از روستای اشگف دو راهی می شد که یک طرف به سمت خرم آباد و راه دیگر به چم سنگر می رفت . هر چه به چم سنگر نزدیکتر می شدیم سبزها سبزتر، گلها بازتر و درختان انبوه تر می شدند.

lorestan10

روستای پلکانی

از کنار روستاهای پلکانی چندی گذشتیم . حدودا 10 کیلومتری مانده به چم سنگر ان طرف جاده ،آنسوتر در دامنه کوهی روستای کوچکی به چشم می خورد . هل هله ای از دور به گوش می رسید. مانده بودیم که عروسی است یا عزا.شایدم یک دورهم نشینی خانوادگی باشد. با دوربین عکاسی روی روستا زوم می کنیم. آذین بندی دیده می شود. گویا بساط شادی برپاست. مانده بودیم که به طرف روستا برویم یا نه. بچه ها در حال مشورت بودند که شوق دیدار عروسی لری مرا به طرف روستا کشاند. در راه از پسران نوجوان موتور سوار می پرسم که می توانم به عروسی بروم یا نه؟

lorestan11

عروسی

می گویند چرا که نه و مرا تا روستا همراهی می کنند.پسرها نیز به من پیوستند. نفهمیدم سربالایی جاده خاکی ورودی روستا را از ذوق عروسی چگونه رکاب زدم. با خودم می گفتم مینا لحظه های ناب سفرت فرا رسیده. با  ورود ما مجلس دگرگون شد مردها که روی پشت بام نشسته بودند بلند شده ،زنها و بچه ها در حیاط خانه به سمت ما هجوم می آورند. بچه ها دورمان کرده بودند و hello hello می گفتند.

lorestan12

مردان به تماشا

مردی از اهالی پسرها را به سمت سقف خانه نزد مردها می برد و من را به دست زنها می سپارد. پشت سرهم سوال بود که از من پرسیده می شد و صدای من به هیج کجا نمی رسید . گیج و منگ شده بودم و تنها می گفتم می خوام رقص شما رو ببینم. جمعیت مرا به سویی می کشاند؛ از یک طرف دستهایی که من را به طرف جای رقص  و از طرفی دستهایی که محکم بازوانم را به سمت داخل خانه ! و همهمه زنان که کیستم و از کجا می آیم و من پشت سر هم جواب می دادم.- مینا – تهران

جز یکی دو زن جوان و چند پیرزن کسی لباس محلی تنش نیست! داخل اتاق می شوم. با ورود من جمعیت به نیز همراه می شوند. اتاق کوچکی که تاریک است و همه با کفش وارد می شوند. خانمی دستم را می کشاند و کنار خودش می نشاند و همان سوالها .دختر بچه ها تک تک می آیند روبرویم می نشیند نگاه می کنند،می خندند و می پرسند. برایم جالب بود دختر بچه های کوچک آرایشهای عجیبی داشتند . در میان همه و سیل سوالها گاه وقت پیدا می کنم من نیز سوالی بپرسم.

lorestan13

عروسی خوبان!

از عروس و داماد هنوز خبری نبود. عروس را هنوز از آرایشگاه سپید دشت  نیاورده بودند. شب قبل مراسم حنابندان برقرار بود .اینجا نیز ناهار را میهمان منزل عروس بودیم . به طریق گذشته بعداز ناهار عروس را به خانه داماد برده و شب را آنجا  جشن و پایکوبی می کنند.مشغول گپ و گفت بودیم که صدای ارگ و خواننده بلند شد.با چندتایی از دخترها به بیرون اتاق برای تماشای رقص رفتیم. دختران و پسران جوان دست در دست و نفر اول دستمال به دست دایره وار پایکوبی می کردند در حیاطی که سقف خانه دیگری بود. روستا تنها 20 خانوار جمعیت دارد و بیشتر میهمانان از روستاهای منطقه پاپی ، اندیمشک و دزفول  بودند. با آمدن وانتی که دیگهای غذا در آن بود رقص نیز پایان گرفت. همراه با زنان و دخترانی که دیگر همه مرا می شناختند و به اسم صدایم  می کردند به اتاق برگشتیم. با چای آتیشی  و دوغ گوسفندی محلی پذیرایی شدم. اینبار سوالات کمی فنی تر و پیچیده تر شده بود. –ازدواج کردی؟ – شوهرت کدومه؟ – بچه نداری؟ چند سالته؟ -انگلیسی بلدی؟- تا حالا گردو خوردی؟پیتزا چطور؟ در همهمه پاسخ دادن به سوالات دختران بودم که پیرزنی با خالهایی روی پیشانی و دستان به سراغم آمد. به لری غلیظ  پرسید کجایی هستم؟

تا متوجه شد از تهرانی آمدم  با تاکیدی همراه با غضب گفت: تهرانی ها کافر هستند.

با خودم گفتم شاید به خاطر مدرن شدن آدمها و رعایت کمتر سنتی مثل حجاب چنین حرفی میزد.علتش را پرسیدم

پاسخ داد: تهرانی کسی را خانه اش راه نمی دهد اما لرها در خانه شان بروی میهمان  هر که می خواهد باشد باز است. راست می گفت کدام تهرانی است که مسافر در راه مانده ای را میهمان خود کند.

lorestan14

مشک آب+ قلم چی

از دختر جوانی پرسیدم چرا کسی لباس محلی تنش نیست؟ چهره اش بهم ریخت و اشاره ای کرد به زن جوانی که لباس لری به تن داشت و گفت:این شی شیه؟

در کنج دیگر اتاق چند زن که مشغول پچ پچ با هم بودند، به لباسم  اشاره می کردند و می  خندیدند. نگاهی به خودم انداختم .تقریبا پوشش من فرق چندانی با دختران جوان آنجا نداشت. شاید دوچرخه کوچکی که روی لباسم گلدوزی کردم مایه خنده شده است! در بین گپ و گفت با دخترهای کوچک یک آن زن مسن تری به طرفم خیز برداشت و به خرمهره دوخته شده روی لباسم اشاره کرد و گفت :این شیه روی لباست؟ ما اینا رو به گو و گوسفندامون آویزون می کنیم.جمعیت با این حرفش غرق در خنده شد و همچنین من. گفتگو ادامه پیدا کرد تا صدای بوق بوق ماشین عروس امد. جیغ دختران و کل کشیدن زنان با ورود عروس به اوج رسید. جمعیت همراه عروس روانه خانه شدند و من فرصتی پیدا کردم تا کمی در حوالی برای خودم بچرخم و ببینم.

lorestan15

پشت بام و قلیان

مردها در پشت بام مشغول غذا خوردن بودند و من گرم عکاسی از پسرهای جوان که آماده و مشتاق به تصویر کشیده شدن بودند. کمی بعد احسان از پشت بام اشاره به حرکت داد بی خبر از اینکه من هنوز ناهار نخوردم. ساعت سه و نیم می بایست سوار قطار محلی از چم سنگر می شدیم و وقت بیشتر ماندن نداشتیم. اهل عروسی که متوجه غذا نخوردن من شده بودند نگذاشتند که ما آنجا را ترک کنیم و سریع برایم در سینی گردی کوچکی (مجمع) غذا آوردند. غذا را در داخل مجمع برای دو نفر می کشند. به خواهر داماد که بسیار هوایم را داشت گفتم با من غذا بخورد. غذا زرشک پلو با مرغ و نوشابه بود.تعجب برانگیز است. با اینکه شغل خودشان دامپروی است؟ با دست شروع کردیم به لقمه برداشتن! می گویم: غذای محلی که قدیم تر ها در عروسی می دادین چه بود؟

– می گوید: خورشت  با گوشت گوسفندی و برنج ،بلافاصله خودش ادامه می دهد گوسفند قیمتی است، با این جمعیت وبرای چند روز خرج عروسی زیاد می شود.

لقمه برداشتن با نان و چپاندن آن لقمه بزرگ در دهان مهارت خاصی می خواست که در من نبود! بیش از غذا خوردن، دیدن اطرافیان که غرق بودند در غذا و سبک آن بر آن برایم جالب  بود.

lorestan18

ایستگاه قطار

اصرا ر زیادی دارند که بمانیم و با مراسم عروس برون به خانه داماد همراه شویم. حیف که می بایست به چم  سنگر می رسیدیم. دوستی مهربان آنجا منتظرمان بود. شرمنده از مهربانی ،محبت و سادگی اهالی روستای چله ریز به طرف چم سنگر حرکت می کنیم.در ایستگاه راه آهن یکی دو ساعتی استراحت می کنیم تا همراه با قطار محلی و دوست مهربانمان دایی کیخواه برای اقامت شب به تنگ هفت  برویم.این روستا به ماهی کوره اش معروف است که چند کیلومتر آنسوتر در دل غاری زندگی می کنند.اینجا از سرسبزی بیشه خبر نیست . روستا در میان شکاف کوههای بلندی موازی با رود سزار قرار گرفته است .شب را همراه می شویم با سارا و دوستانش که از اندیمشک برای دیدار ما آمدند و دایی مهربان سارا که گویا دایی تک تک ماست.

ساعت هفت و نیم صبح با قطار محلی اندیمشک به دورود بر می گردیم. در پایان سفر همراه می شویم با کوچ عشایربختیاری.از قطار عملیات جا مانده اند . حدودا 40 نفری می شوند. کنار خانمهایشان جایی برای نشستن نیست و همچنین حس کردم با دوربین در دستم  احساس خوبی به من ندارند. به سالنی که بچه ها نشسته اند می رم و سر جایم می نشینم  ولی تمام حواسم به کوپه جلوی بود.مدتی بعد به بهانه نوازش بره و مرغهایی که همراهشان بود بر می گردم. مرد میانسالی تفنگ به دست نظرم را جلب می کند. تا می گویم عجب تفنگی به وجد می اید و از داستان  شکارهایش برایم می گوید.(کل و بز،خرس  و پلنگ) از عشایر منطقه شول آباد هستند.

lorestan16

مرد عشایر

داستان شکار پلنگش را در چند سال پیش برایم می گوید  دلم می گیرد .(در جایی خوانده ام که منطقه شول آباد آمار بیشترین شکار پلنگ در ایران را دارد)می توانستم ساعتها از موجوداتی که سرمایه ملی این خاک هستند برایشان سخنرانی کنم اما مصلحت در سکوت بود و بی فایده ترین کار در آن لحظه نطق کردن .بحث را عوض می کنم. زمان کوچ از قشلاقات اندیمشک به ییلاقات اشترانکوه بود.قسمتی از مسیر تا سپیددشت با قطار.از سپیددشت تا شول آباد با وانت و از شول آباد به دامنه اشترانکوه پیاده ،اسب وقاطر

در ایستگاه سپید دشت، امیر و احسان طبق قول دایی به سمت دیزل پرواز می کنند و من همراه با زنان عشایر از قطار پیاده می شوم. رئیس قطار از این همه معطلی به خاطر پیاده کردن بار عشایر عصبانی بود و هی با بی سیمش با این و آن  تماس می گرفت و داد و بی داد می کرد. چند مرد عشایر به سرعت خود را به واگن حمل بار رسانده و اسبابشان را از داخل واگن به پایین پرت می کردند. و زنها آشفته و حیران در جستجوی اسباب زندگی شان. در این شلوغی ماموران قطار داد می زدند: سریعتر سریعتر. مرد بقچه رختخواب را به پایین پرت می کند بی خبر از زنی که بالای تلی از وسیله در جستجوی چیزیست. بقچه بعد از چرخی به سر زن برخورد  و او را به طرفی پرت می کند. دردم می گیرد. زن بلند می شود و به کارش ادامه می دهد.

کوچ حکایتهای بی شماری دارد.تلخ و شیرین. شیرینی اش برای من است که بیننده و خواننده اش هستم و تمام سختی و رنجش از آن مردان  و زنان عشایر.زندگی این زنان و مردان که بی تامل لنز دوربینهایمان را به طرفشان می چرخانیم در کوچ “سخت ساده ” است.

lorestan19

سپاس و تشکر بی کران از مهربانی وصف نشدنی دایی

عکسها از مهربان همسر و  رفیق همرکابی ام؛ احسان

مینا کامران

 برگرفته از: http://2charkheha.blogfa.com/post-43.aspx

بر گرفته از ستین لر ____کلیک


تصاویر/ دریاچه گهر، فیروزه ای بر دامان اُشتُرانکوه


دریاچه گَهَر یک دریاچه کوهستانی در ایران است که در میان رشته‌کوه اُشترانکوه در شهرستان ازنا، استان لرستان با ارتفاع ۲۳۵۰ متر از سطح دریا واقع شده است. …

 



منبع:پایگاه خبری فارس>شنیدی